قالب شعر: شعر نیمایی
نسیم از شکاف
پنجره میتراود
تن خفته مرا میلرزاند
در تاریکی اتاقم
گم شده ام
نگاهم به پنجره آویخته
وزشی برخاست
پنجره باز شد
سایه مهتاب
روی وجودم افتاد
تنهاییم صورتش را
به پنجره چسباند
به آسمان نگاه میکنم
غم هایم از ماه بالا میرود
ستارگان در خیسی
چشمانم میدوند
تنهایی دستان
سرد مرا گرفته
آسمان ابری
گرفته بر آغوش
ومن غمی را بر دوش
آسمان مینالد
زنگ باران به
صدا میآید
آه این پنجره
خیس چه داند
که من در حسرت
یک روزنه در فردایم