فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 30 اردیبهشت 1403

نیایش

نور را پیمودیم دشت طلا را درنوشتیم افسانه را چیدیم و پلاسیده فکندیم کنار شن زار آفتابی سایه بار ما را نواخت درنگی کردیم بر لب رود پهناور رمز رویاها را…

نور را پیمودیم دشت طلا را درنوشتیم
افسانه را چیدیم و پلاسیده فکندیم
کنار شن زار آفتابی سایه بار ما را نواخت
درنگی کردیم
بر لب رود پهناور رمز رویاها را سر بریدیم
ابری رسید و ما دیده فرو بستیم
ظلمت شکافت زهره را دیدیم و به ستیغ برآمدیم
آذرخشی فرود آمد و ما را در نیایش فرو دید
لرزان گریستیم خندان گریستیم
رگباری فرو کوفت : از در همدلی بودیم
سیاهی رفت سر به آبی آسمان سودیم در خور آسمان ها شدیم
سایه را به دره رها کردیم لبخند را به فراخنای تهی فشاندیم
سکوت ما به هم پیوست وما ما شدیم
تنهایی ما تا دشت طلا دامن کشید
آفتاب از چهره ما ترسید
دریافتیم و خنده زدیم
نهفتیم و سوختیم
هر چه بهم تر تنهاتر
از ستیغ جداشدیم
من به خاک آمدم و بنده شدم
تو بالا رفتی و خدا شدی

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج