این نگاهی که آفتاب صفت گرم و هستی ده و دل افروزست باز -در عین حال- چون مهتاب دلفریب و عمیق و مرموزست . لیک با این همه دل انگیزی همچو تیر از چه روی دلد…
این نگاهی که آفتاب صفت گرم و هستی ده و دل افروزست باز -در عین حال- چون مهتاب دلفریب و عمیق و مرموزست . لیک با این همه دل انگیزی همچو تیر از چه روی دلدوزست ؟ با چنان دلکشی که می دانم از نگاهت چرا گریزانم ؟ چشم های سیاه چون شب تو بی خبر از همه جهانم کرد حال گمگشتگان به شب دانی ؟ چشم های تو آن چنانم کرد محو و سرگشته ی نگاه تو ام این نگاهی که ناتوانم کرد : ناچشیده شراب مست شدم بی خبر از هر آنچه هست شدم چون زبان عاجز آیدت ز کلام نگه از دیده ی سیاه کنی رازهای نهان مستی و عشق آشکارا به یک نگاه کنی لب ببند از سخن که می ترسم وقتِ گفتار اشتباه کنی! کی زبان تو این توان دارد ؟ چشم مست تو صد زبان دارد .
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج