قالب شعر: شعر نیمایی
من هزاران بار
چشمت را،
لبت را،
گونهات را،
دیدهام.
بارها در ازدحامی از تمنای تنت
روح لبخند تو را بوسیدهام.
من فراوانبار
در تکرار تردیدی رها
آسمان جامهات بوییدهام.
از لبان سرخِ نوشینت گناهی چیدهام!
آن طلایی گردنآویزِ ظریفت را چهقدر
با دل سرپنجهای پاییدهام.
من به دنبال توام در هر شروع
آنچنانی که تو را پیوند جان!
چون درختی سبز در صبحان روز
بیصدا رویاندهام.
بیمحابا
محو دندانهای عاشقگون تو
بارها خندیدهام.
من چه میدانم نباید چیست؟!
من صدها رکوع
از نماز قامتت گل چیدهام.
نکتهای میگویم اما باعثش تردید توست
من تو را ای آفتابم، همچنان
قرص مهتابم وَ از نورت منم!
اعظم کریمی/مجموعه شعر پرپروک