ای خالق جان عشق تو ما را به کجا برد
جان را ز تن زنده دلان سوی بقا برد
ای نور خدا قبلهی آمال دل ما
عشق تو مرا از همه سودا به رضا برد
چون چشمه برآشفت دلم در نظر تو
این جوی مرا جانب دریای وفا برد
چون شمع، بسوختم در این میکده گشتم
هر ذرهی من روشنی از نور سیاه برد
هر دل که ز تو مهر و صفا یافت
از بند رها شد، ره صد قافله را برد
در هر نفسم نام تو مانده به وجودم
کز ذکر تو دل، سجده به گلزار دعا برد
ای ساقی جان جام پر از مهر لب آور
تا بادهی تو مست کند، عشق رها برد
ای جان و دلم بود تو بس محرم راز است
این بنده کجا، لطف تو تا عرش خدا برد
در جذبهی عشقت به تو هست راز و نیازم
کاین شوق که آدینه به اقلیم بقا برد


