فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 1 خرداد 1403

در انتظار آن چنان روز

روزی اگر فرمان مرگ اید که ای مرذ از این همه عضوی که کنون در تن توست یک عضو رابگزین و باقی را رها کن می پرسم از تو از بین اعضایی که داری ایا کدامین عضو…

روزی اگر فرمان مرگ اید که ای مرذ
از این همه عضوی که کنون در تن توست
یک عضو رابگزین و باقی را رها کن
می پرسم از تو
از بین اعضایی که داری
ایا کدامین عضو را برمی گیزینی
ایا کدامین را به خدمت می گماری ؟
از بین مغز و قلب و گوش و دیده و دست
ایا به دنبال کدامینت نظر هست ؟
ایا تو مغز خسته را برمی گیزینی ؟
مغزی که کارش جز خیال بی ثمر نیست
ایا تو چشم بی زبان را می پسندی ؟
چشمی که در فریاد خاموشش اثر نیست
ایا تو قلب شرمگین را دوست داری؟
قلبی که جز عاشق شدن هیچش هنر نیست
ایا تو گوش بینوا را می پذیری ؟
گوشی که گر از یاوه ها و برنتابد
رندانه در تحسین او گویند : کر نیست
زنهار ،‌ زنهار
زینان مباد هیچ یک را برگزینی
زیرا که از اینان نصیبت جز ضرر نیست
زیرا که در اینان هنر نیست
اما اگر از من بپرسی
من دست را بر می گزینم
دستی که از هر گونه بند آزاد باشد
دستی که انگشتانش از پولاد باشد
دستی که گاهی سخت بفشارد گلو را
دستی که با خون پاس دارد آبرو را
دستی که آتش ذر سیاهی برفروزد
دستی که پیش زورگویان مشت گردد
مشتی که لب ها را به دندان ها بدوزد
مشتی که همچون پتک آهنگر بکوبد
سندان سرد آسمان را
مشتی که در هم بشکند با ضربه ی خویش
ایینه ی جادوگران را
آری ، اگر از من بپرسی
من مشت را بر می گزینم
شاید که فریادی براید از گلویی
با مشت خشم آلود من پیوند گیرد
آنگاه ، لبخندی صفای اشک یابد
آنگاه ، اشکی پرتو لبخند گیرد
در انتظار آنچنان روز
بگذار تاپ یمان ببندیم
بگذار تا با هم بگرییم
بگذار تا با هم بخندیم
اشک تو با لبخند من همداستان باد
مشت تو چون فریاد من بر آسمان باد

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج