ای چهره ی تو کودکی من ایا به یاد داری ؟ در قاب کهنه ای که به دیوار خانه بود نیزار ساحلی با آن پرنده هایش چون نقطه ، روی نی خطی در انتهای افق بود من در…
ای چهره ی تو کودکی من ایا به یاد داری ؟ در قاب کهنه ای که به دیوار خانه بود نیزار ساحلی با آن پرنده هایش چون نقطه ، روی نی خطی در انتهای افق بود من در شب بلند خیالم با زورقی که در دل آن قاب از سینه ی بر آمده ی آب می گذشت پاروزنان به ساحل ، نزدیک می شدم آنگه ، تو می رسیدی در هاله ی طلوع آغوش می گشودی ،آسانتر از درخت من در تو می غنودم ، چون موج بر زمین کنون که می نشینی ، در قاب چشم تو نیزار کودکی با آن ستاره هایش چون نقطه های شب خطی در انتهای زمان است وین زورق نشسته به گل ، دیگر چیزی به جز درنگ نمی داند دست کسش بر آب نمی راند وقتی که می روی در قاب کوچکی که به دیوار خانه است عکس تو ، خنده بر لب می ماند وین کودکی که دیگر ، کودک نیست اندوهگین به یاد تو می خواند ای چهره ی تو کودکی من گهواره ی عزیز تنت را با لای لای ساعت بیدار سینه ات در خلوت تمامی شب ها به من سپار آه ای ز روزهای سفر کرده یادگار
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج