فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 28 اردیبهشت 1403

حکایت (٦)

یکی را از ملوک عجم حکایت کنند که دست تطاول بمال رعیت دراز کرده بود و جور و اذیت آغاز نهاده، تا بجائی که خلق از مکاید ظلمش بجهان برفتند و از کربت جورش …

یکی را از ملوک عجم حکایت کنند که دست تطاول بمال رعیت دراز کرده بود و جور و اذیت آغاز نهاده، تا بجائی که خلق از مکاید ظلمش بجهان برفتند و از کربت جورش راه غربت گرفتند، چون رعیت کم شد ارتفاع ولایت نقصان پذیرفت و خزینه تهی ماند و دشمنان زور آوردند
هـر کــه فــریـادرس روز مـصــیـبــت خــواهـدگـو در ایـام سـلـامـت بــجـوانـمـردی کـوش
بــنــده حــلــقــه بــگــوش ار نــنــوازی بــرودلطف کن لطف که بیگانه شود حلقه بگوش
باری به مجلس او در کتاب شاهنامه میخواندند در زوال مملکت ضحاک و عهد فریدون، وزیر ملک را پرسید که هیچ توان دانستن که فریدون که گنج و ملک و حشم نداشت چگونه ملک برو مقرر شد؛
گفت آن چنان که شنیدی خلقی بتعصب برو گرد آمدند و تقویت کردند و پادشاهی یافت، گفت: ای ملک چون گرد آمدن خلق موجب پادشاهیست تو مر خلق را چرا پریشان میکنی مگر سر پادشاهی نداری
هــمــان بــه کــه لــشــکــر بـــجــان پــروریکــه ســلـطــان بــلـشــکــر کــنـد ســروری
ملک گفت موجب گرد آمدن سپاه و رعیت چیست؟ گفت: پادشاه را کرم باید تا بدو گرد آیند و رحمت تا در پناه دولتش ایمن نشینند و ترا این هر دو نیست
نـــکـــنـــد جـــورپـــیــشـــه ســـلـــطـــانــیکــــه نــــیــــایـــد ز گــــرگ چــــوپــــانــــی
پـــادشـــاهــی کــه طـــرح ظــلــم افــکــنــدپـــای دیــوار مـــلـــک خـــویــش بـــکـــنـــد
ملک را پند وزیر ناصح موافق طبع مخالف نیامد و روی از این سخن درهم کشید و بزندانش فرستاد، بسی برنیامد که بنی اعمامش بمنازعت برخاستند و بمقاومت لشکر آراستند و ملک پدر خواستند.
قومی که از دست تطاول او بجان آمده بودند و پریشان شده، بر ایشان گرد آمدند و تقویت کردند تا ملک از تصرف این بدر رفت و بر آنان مقرر شد
پـادشـاهـی کـو روا دارد سـتـم بـر زیـردسـتدوستـدارش روز سختی دشمن زورآورست
با رعیت صلح کن وز جنگ خصم ایمن نشینزانکه شـاهنشاه عادل را رعیت لشکرسـت

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج