فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 28 اردیبهشت 1403

جای پا

در پهن دشت خاطر اندوهبار من برفی به هم فشرده و زیبا نشسته است برفی که همچو مخمل شفاف شیر فام بر سنگلاخ وی ، ره دیدار بسته است آرام و رنگ باخته و بیکرا…

در پهن دشت خاطر اندوهبار من
برفی به هم فشرده و زیبا نشسته است
برفی که همچو مخمل شفاف شیر فام
بر سنگلاخ وی ، ره دیدار بسته است
آرام و رنگ باخته و بیکران و صاف
یعنی نشان ز سردی و بی مهری یِ من است
در دورگاه تار و خموش خیال من
این برف سال هاست که گسترده دامن است
چندین فرو نشستگی و گودی یِ عمیق
در صافی یِ سفید خموشی فزای اوست
می گسترم نگاه اسفبار خود بر او
بر می کشم خروش که : این جای پای اوست
ای عشق تازه ، چشم امیدم به سوی توست
این دشت سرد غمزده را آفتاب کن
این برف از من است ،‌ تو این برف را بسوز !
این جای پا ازوست ،‌ تو او را خراب کن !

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج