در پهن دشت خاطر اندوهبار من برفی به هم فشرده و زیبا نشسته است برفی که همچو مخمل شفاف شیر فام بر سنگلاخ وی ، ره دیدار بسته است آرام و رنگ باخته و بیکرا…
در پهن دشت خاطر اندوهبار من برفی به هم فشرده و زیبا نشسته است برفی که همچو مخمل شفاف شیر فام بر سنگلاخ وی ، ره دیدار بسته است آرام و رنگ باخته و بیکران و صاف یعنی نشان ز سردی و بی مهری یِ من است در دورگاه تار و خموش خیال من این برف سال هاست که گسترده دامن است چندین فرو نشستگی و گودی یِ عمیق در صافی یِ سفید خموشی فزای اوست می گسترم نگاه اسفبار خود بر او بر می کشم خروش که : این جای پای اوست ای عشق تازه ، چشم امیدم به سوی توست این دشت سرد غمزده را آفتاب کن این برف از من است ، تو این برف را بسوز ! این جای پا ازوست ، تو او را خراب کن !
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج