در پس آن قله های نیلفام شد نهان خورشید با آن دلکشی شام بهت آلود می اید فرود همره حزن و سکوت و خامشی راست گویی در افق گسترده اند مخمل بیدار و خواب آتشی…
در پس آن قله های نیلفام شد نهان خورشید با آن دلکشی شام بهت آلود می اید فرود همره حزن و سکوت و خامشی راست گویی در افق گسترده اند مخمل بیدار و خواب آتشی نقش های مبهمی آمد پدید روز و شب در یکدگر آمیختند آتش انگیزان مرموز سپهر هر کناری آتشی انگیختند ابرها چون شعله ها و دودها سر به هم بردند و در هم ریختند می رباید آسمان لاله رنگ بوسه ها از قله ی نیلوفری زهره همچون دختران عشوه کار می فروشد نازها بر مشتری بی خبر از ماجرای آسمان می کند با دلبری خنیاگری سروها و کاج های سبزگون ایستاده در شعاع سرخ رنگ سبز پوشان کرده بر سر ، گوییا پرنیانی چادر سرخ قشنگ سوده ی شنگرف می پاشد سپهر بر سر کوه و درخت و خاک و سنگ مسجد و آن گنبد میناییش چون عروسی با حیا سرد و خموش در کنارش نیلگون گلدسته ها همچو زیبا دختران ساقدوش در سکوت احترام انگیز شام بانگ جان بخش اذان اید به گوش این صدا پیغام مهر و دوستی است قاصد آرامش و صلح و صفاست گوید : ای مردم ! به جز او کیست ؟ کیست آن که می جویید و پنهان در شماست ؟ هرچه خوبی ، هر چه پاکی ، هرچه نور اوست آری اوست ای او … خداست
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج