محبوبه طاری دشتی
زندگی که از سرم برود
هرچیزی شبیه تو را بالا می کشم ،
با نشستن روی پله های هوای تو
خودکشی می کنم ،
گرگ های انتظار که در چشمم زوزه می کشد
آهسته آهسته
تن باران خورده ام
از خیابان های آشفتگی
گذر می کند
و آهنگ تازه ای از گیسوانم
نواخته نمی شود،
از طناب نبایدهایت
پایین بیا
این آوار ریخته را
از روی شانه ام بردار
ای تکیه گاه ناخودآگاه زندگیم
شلاق های یادت
دفتر شعرم را کبود کرده است .
1395/5/14
بخش شعر سپید | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران