سمانه حاتمی
آه که کودکانه غصه میخورم
به یاد چشم مادرم.،
به اشک خسته ی خودم…
به طعنه ی نبودن پدر،
خودم…حواله میکنم به غم،
به خنده های بی کسی…
من به ادراک کسی رخنه که نه!
شاید بشود سر بکشم…
چه کسی می داند به منِ بی سر،
چه گذشت؟؟
تو ولی خدا پرست جان ببین…
منِ بی سر به پَرَستش نرسید
شده یک بار به اندیشه من غلتان شی؟
که چه دارم و چه ها از کف من هست تهی!
وقت بافیدن گیسوان دخترت…
یا به هنگام تیله بازی با پسرت…
شده یادِ یادگاران رفته ی من بکنی؟
شده آن دست دلت یاری ز قلبم باشد؟
کاش میشد مادرم هق هق زنان حقم شود
میشد کاشکی قهرمانم آن پدر با من بُوَد…
بخش شعر سپید | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران