طفلی که گاهگاه ایینه در مقابل خورشید می گرفت تا دیدگان پیر و جوان را از بازتاب نور بیازارد کنون که آفتابش رو می نهد به بام ایا چگونه نور جوانی را در چ…
طفلی که گاهگاه ایینه در مقابل خورشید می گرفت تا دیدگان پیر و جوان را از بازتاب نور بیازارد کنون که آفتابش رو می نهد به بام ایا چگونه نور جوانی را در چشم پیر خویش ، فرود آرد ؟ این طفل سالخورده طرفی ازین خیال نخواهد بست زیرا که آفتاب کهنسالی دیگر نه آن فروغ سحرگاه است کز خاوران در اینه ها می تافت او ، هرگز انعکاس زلالش را در دیدگان خویش نخواهد یافت امروز ، بر کرانه ی اقلیم باختر در کلبه ای که بر سر موج ایستاده است او ، از سپیده دم چه تواند دید؟ جز این که آسمان فانوس سرخ راهنمایی را از دست برج بندر میگیرد تا پیه سوز بی رمقش را بر آورد چشمی که بارها در کوچه های خاکی آن شهر آشنا از دور ، بر حریق شفق خیره مانده بود امسال ، در سراسر این شهر ناشناس از جلوه ی غروب چه خواهد دید ؟ جز این که گاهگاه چون بر افق نظاره کند از چهار راه خورشید آتشین را ، بعد از چراغ سبز در آسمان ، نشان خطر بیند آری ، زمانه ، شیوه ی دیگر گزیده است وین بی خبر ، هنوز فضای گذشته را در قاب تنگ اینه می جوید غافل ، که جز شکستن ایینه ، چاره نیست غافل ، که عمر گمشده را بازیافتن آسان تر از خریدن عمر دوباره نیست
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج