تو آن پرنده ی رنگین آسمان بودی که از دیار غریب آمدی به لانه ی من چو موج باد که در پرده ی حریر افتد طنین بال تو پیچید در ترانه ی من پرت ز نور گریزان صب…
تو آن پرنده ی رنگین آسمان بودی که از دیار غریب آمدی به لانه ی من چو موج باد که در پرده ی حریر افتد طنین بال تو پیچید در ترانه ی من پرت ز نور گریزان صبح ،گلگون بود تنت حرارت خورشید و بوی باران داشت نسیم بال تو عطر گل ارمغانم کرد که ره چو باد به گنجینه ی بهاران داشت چو از تو مژده ی دیدار آفتاب شنید دلم تپید و به خود وعده ی رهایی داد چراغی از پس نیزار آسمان تابید که آشیان مرا رنگ روشنایی داد ترا شناختم ای مرغ بیشه های غریب ولی چه سود ، که چون پرتوی گذر کردی چه شد که دیر درین اشیان نپاییدی چه شد که زود ازین آسمان سفر کردی به گاه رفتنت ، ای میهمان بی غم من خموش ماندم و منقار زیر پر بودم چو تاج کاج ، طلایی شد از طلایه ی صبح پناه سوی درختان دورتر بردم غم گریز تو نازم ، که همچو شعله ی پاک مرا در آتش سوزنده ، زیستن آموخت ملال دوریت ای پر کشیده از دل من به من طریقه ی تنها گریستن آموخت
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج