او بود ، او که زندگیم را تباه کرد او بود کانچه بود به باد فنا سپرد او بود کانچه در دل من خانه کرده بود از من ربود و برد و ندانم کجا سپرد او بود ، او ک…
او بود ، او که زندگیم را تباه کرد او بود کانچه بود به باد فنا سپرد او بود کانچه در دل من خانه کرده بود از من ربود و برد و ندانم کجا سپرد او بود ، او که زندگیم را به خون کشید وانگه بر آنچه کرد ، نگه کرد و خنده کرد چون آفتاب صبح که بر مرگ تیرگی خندید و شمع سوخته را سرفکنده کرد گفتم که شور عشق وی از سر بدر کنم اما خدا نخواست ، دریغا ! خدا نخواست وان شیوه های نغز که عقلم به کار بست بر عشق من فزود و ز اندوه من نکاست دیدم که سرنوشت سیاهم جز این نبود آری ، جز این نبود که پابند او شوم چونناله ای که بفشردش پنجه ی سکوت از لب برون نیامده در دل فروشوم کنون من و خیال من و انتظار من وین شام تیره دل که در او یک ستاره نیست گر بایدم گریختن از چنگ این خیال جز مرگ چاره سوز مرا راه چاره نیست
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج