آن سـخـن دیوانـه ای بـشـنـیـد ازوگفت رحـمت می بـپـوشـی زود ازوتـو ز نـاز خـود نـگـنـجـی در جـهـانمـی خــرامـی از تــکـبــر هـر زمـانمـنـظـری سـر بـر ف…
آن سـخـن دیوانـه ای بـشـنـیـد ازو | گفت رحـمت می بـپـوشـی زود ازو |
تـو ز نـاز خـود نـگـنـجـی در جـهـان | مـی خــرامـی از تــکـبــر هـر زمـان |
مـنـظـری سـر بـر فـلـک افـراشـتـه | چــار دیـوارش بــه زر بــنـگـاشــتــه |
ده غـلام و ده کنیزک کـرده راسـت | رحمت اینجا کی بود بر پرده راست |
خود تو بـنگر تـا تو بـا این جمله کار | جــای رحـمـت داری آخـر شـرم دار |
گر چو من یک گرده قسمت داریی | آنـگـهـی تــو جــای رحـمـت داریـی |
تــا نـگــردانـی ز مـلـک و مـال روی | یک نـفـس ننـمـایدت این حـال روی |
روی این سـاعـت بـگـردان از همـه | تـا شـوی فـارغ چـو مـردان از همـه |
خـواجـه ای می گفت در وقت نماز | کای خـدا رحـمت کن و کارم بـسـاز |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج