موسی ظهوری آرام
پدرم را
در اندوه سرخ غروبی شوم
به صیانت عصمت دختری معصوم
گرگانی هوسباز دریدند
مادرم را
سوسوی دیدگانش
گره دار قالی هایش ربودند
و انگشتانی یخ زده
چونان دندانهای پوسیده
نمایان
از پاره گی کفشهایی
که گویا
دهان گشوده بودند
به فریاد
در ناگریز فقر و بیداد
برادرم را
در آستانه یک روز سرد
حقارت نیشخند همکلاسانش
حلق آویز مرگی خود خواسته کرد
واینک من
وارث این دردهای بیکران
تمام عزتشان را
فریاد می زنم
بخش شعر نیمایی | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران