فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 19 شهریور 1403

نیلوفر آبی

حسن کریمی

«نیلوفر آبی»

یه روز خوبِ خدا ،

که آسمون آبی بود.

رفته بودم به تما شایِ ،

گلِ نیلوفری که باهمه،

قشنگیاش ،

میوُنِ مردابی بود.

گفتم ای نیلوفرِ قشنگِ من،

تو به این زیبائی،

تو به این شادابی ،

چرا تو مردابی…!؟

تو باید رو زُلفایِ پریشون،

یه بید مجنون باشی.

یاباید رو شا خه صنوبری،

همدم بلبلی غزلخوُن باشی.

تو به این زیبائی ،

تو به این شادابی،

چرا تو مردابی؟

نگاهی کرد به من نیلوفر آبی و ،

با زبون بی زبونی گفت:

که اَگه ، تموم قشنگیا،

یکجا باهم جمع بشن ،

دیگه دنیای خدا، زیبا نیست.!

حسن کریمی

بخش شعر نیمایی | پایگاه  خبری شاعر


منبع: سایت شعر ایران