ای آفریدگار دیگر به سرد مهری خاکسترم مبین امشب ، صفای آبم و گرمای آتشم امشب ، به روی تست دو چشم نیاز من امشب ، به سوی تست دو دست نیایشم امشب ، ستاره ه…
ای آفریدگار دیگر به سرد مهری خاکسترم مبین امشب ، صفای آبم و گرمای آتشم امشب ، به روی تست دو چشم نیاز من امشب ، به سوی تست دو دست نیایشم امشب ، ستاره ها همه در من چکیده اند سرب مذاب ، پر شده در کاسه ی سرم هر قطره ای ز خون تنم شعله می کشد من آتش روانم ، من آتش ترم امشب ، به پارسایی خود دل نهاده ام ای آفتاب وسوسه ، در من غروب کن آن رودخانه ام که تهی مانده ام ز آب آه ای شب بزرگ ، تو در من رسوب کن زین پیش اگر به کفر گشودم زبان خویش زین پس برآن سرم که بشویم لب از گناه ای آفریدگار در چاه شب ، به سوی تو امید بسته ام تا بشنوی صدای مرا از درون چاه هر چند پیش چشم تو کوچک ترم ز مور بر من بزرگواری پیغمبران ببخش جز غم ، هر آنچه را که به من وام داده ای بستان و بیشتر کن و بر دیگران ببخش نام تو بر نگین دلم نقش بسته است این خاتم وجود من ارزانی تو باد دانم اگر چه پیشکشی سخت بی بهاست شعرم به پاس لطف تو ، قربانی تو باد
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج