بده آن قوطی سرخاب مرا تا زنم رنگ به بی رنگی ِ خویش بده آن روغن ، تا تازه کنم چهره پژمرده ز دلتنگی خویش بده آن عطر که مشکین سازم گیسوان را و بریزم بر د…
بده آن قوطی سرخاب مرا تا زنم رنگ به بی رنگی ِ خویش بده آن روغن ، تا تازه کنم چهره پژمرده ز دلتنگی خویش بده آن عطر که مشکین سازم گیسوان را و بریزم بر دوش بده آن جامه ی تنگم که کسان تنگ گیرند مرا در آغوش بده آن تور که عریانی را در خَمَش جلوه دو چندان بخشم هوس انگیزی و آشوبگری به سر و سینه و پستان بخشم بده آن جام که سرمست شوم به سیه بختی خود خنده زنم : روی این چهره ی ناشاد غمین چهره یی شاد و فریبنده زنم وای از آن همنفس دیشب من- چه روانکاه و توانفرسا بود لیک پرسید چو از من ، گفتم : کس ندیدم که چنین زیبا بود ! وان دگر همسر چندین شب پیش او همان بود که بیمارم کرد : آنچه پرداخت ، اگر صد می شد درد ، زان بیشتر آزارم کرد . پُر کس بی کسم و زین یاران غمگساری و هواخواهی نیست لاف دلجویی بسیار زنند لیک جز لحظه ی کوتاهی نیست نه مرا همسر و هم بالینی که کشد دست وفا بر سر من نه مرا کودکی و دلبندی که برد زنگ غم از خاطر من آه ، این کیست که در می کوبد ؟ همسر امشب من می آید ! وای، ای غم، ز دلم دست بکش کاین زمان شادی او می باید ! لب من – ای لب نیرنگ فروش – بر غمم پرده یی از راز بکش ! تا مرا چند درم بیش دهند خنده کن ، بوسه بزن ، ناز بکش !
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج