دلگیرم و رنجور و گرفتار عزیزم
دلتشنه ام از حسرت دیدار عزیزم
عمریست که من شهره ی این شهر و دیارم
همدوش زلیخای خطاکار عزیزم
از خود شده ام فارغ و خشنودم از این حال
بنشسته در این سایه ی دیوار عزیزم
حیف است که باشی و من ِخسته دل و زار
درگیرِ می و همدم سیگار عزیزم
با جان و تنم دشمن و در مسلخ عشقت
قربانی این صحنه ی پیکار عزیزم
“در حسرت دیدار تو آواره ترینم”
اما تو که انگار نه انگار عزیزم
تو اصلِ نیازی و منم ناز و نیازت
من ناز تو را کرده خریدار عزیزم
بی روی تو هر لحظه مرا هجمه ی مرگ است
“داوود زمان”یار و نگهدار عزیزم
شاعر نجمیه مرادی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو