غفور ابراهیمی
پرنده ی تنها
نه پرواز می دانست
نه دیگر حوصله ای
برای رسیدن به آسمان داشت
همه ی در های شهر را کوبید
به پنجره ها خیره ماند.
اما نه دری باز شد و
نه پنجره ای
لحظه ،
لحظه ی رفتن بود
زمان،
زمانی نا معلوم .
بال هایش را گشود
رویاهایش را
قلبِ بی پناهش را
با خودش بُرد و
به شهری نا معلوم پرواز کرد…
بخش شعر سپید | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران