روزگارم رفته و با بخت بدتا میکنم
داعما غمگینم و با خنده حاشا میکنم
خوب و بد هرچه که باشد مینشینم گوشه ای
کاری از دستم نمی اید, تماشا میکنم
عقل میگوید بمان معشوقه ات را بادبرد
ِ دل ولی گوید برو ، این پا و ان پا میکنم
ان شب و معشوقه و دریای و ماه دیگر گذشت
با غم دوران خود گریه چو دریا میکنم
یاد گرمی نفس های جوانی هایمان
لحظه ها بر دست پیری خودم، ها میکنم
روزگارم رفته و اندوه و ماتم مانده است
با صدای ناله ام امروز و فردا میکنم
داعما غمگینم و با خنده حاشا میکنم
خوب و بد هرچه که باشد مینشینم گوشه ای
کاری از دستم نمی اید, تماشا میکنم
عقل میگوید بمان معشوقه ات را بادبرد
ِ دل ولی گوید برو ، این پا و ان پا میکنم
ان شب و معشوقه و دریای و ماه دیگر گذشت
با غم دوران خود گریه چو دریا میکنم
یاد گرمی نفس های جوانی هایمان
لحظه ها بر دست پیری خودم، ها میکنم
روزگارم رفته و اندوه و ماتم مانده است
با صدای ناله ام امروز و فردا میکنم
شاعر مهران کیوانی هفشجانی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو