بعد از غروب رفتنش در انتظار لعنتی
کوهی فرو می پاشد از یک انفجار لعنتی
زن تکیه گاه و سایه را گم میکند در بغض شب
در تلی از خاکسترو در آن غبار لعنتی
در آسمان شهر او این بار کرکس می پرد
طوفان تدبیری نبود در ماسه زارلعنتی
آن عشق و باورهایمان تادیده دشت تشنه را
خشکیده از سرچشمه ها ان جویبار لعنتی
در عمق تونلهای شب پیچیده اه کودکان
کر میکند پژواکشان این کوهسار لعنتی
در سوگ مردان طبس واعظ شدند این شاعران
هربیت آنها روضه شد در روزگار لعنتی
او در طلوعی رفته تا نانی به سفره اورد
اما غروبش می رسد در یک مزار لعنتی
#زهره_کریمی
جهت هم دردی از هم وطنان آسیب دیده در واقعه انفجار معدن طبس