دلم تنها و بی کس،یارم ز من حذر دارد
او بوده مرا همسفر،نمیدانم چرا تنها عزم سفر دارد
یادم آید روزی را که کردیم این سفر آغاز
بدو گفتم که ره زیبا،ولی هست جایی که خطر دارد
خواهد آمد گه آزمودن،گه تردید و دو راهی
باید بسازیم ز عشق پلی،گر که قلبت قصد گذر دارد
چه شد اورا در آن دم،اشک کرد سرازیر
به آغوشم فکند خود را،یقین آورد ثمر دارد
زندگی را درختی ساختیم هر شاخه اش پر بار
نمیدانم چه شد یارم را ، چرا بدستش تبر دارد?
چگویم اورا که در چشمانش اشک و در دل نا امیدست
چه سریست درونش، نمیدانم ز حال من خبر دارد?
مرور کنم با خود خاطرات تلخ و شیرین سفر
دلم سوز، چشم خون ، خدایا کی شب تارم سحر دارد
او بوده مرا همسفر،نمیدانم چرا تنها عزم سفر دارد
یادم آید روزی را که کردیم این سفر آغاز
بدو گفتم که ره زیبا،ولی هست جایی که خطر دارد
خواهد آمد گه آزمودن،گه تردید و دو راهی
باید بسازیم ز عشق پلی،گر که قلبت قصد گذر دارد
چه شد اورا در آن دم،اشک کرد سرازیر
به آغوشم فکند خود را،یقین آورد ثمر دارد
زندگی را درختی ساختیم هر شاخه اش پر بار
نمیدانم چه شد یارم را ، چرا بدستش تبر دارد?
چگویم اورا که در چشمانش اشک و در دل نا امیدست
چه سریست درونش، نمیدانم ز حال من خبر دارد?
مرور کنم با خود خاطرات تلخ و شیرین سفر
دلم سوز، چشم خون ، خدایا کی شب تارم سحر دارد
شاعر مرتضی رمضانی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو