مسعود احمدی
کاش
آدم برفی بودم !
روزی سرد
میان دست های دختری
با چشم های قهوه ای
متولد می شدم !
قهوه ی نگاهش را
سر می کشیدم
و او برایم فال می گرفت !
زیر سایه ی بیدی مجنون
که دست هایم
از شاخه هایش بود
در تب عشق
می لرزیدم
و موهایم
در انتظار آمدن هایش
سپید می شد !
دلتنگ
برایش شعر می گفتم :
عاشقانه هایی به رنگ برف !
تا شبی سرد
در گوشم
نجوای عشق سر دهد
و من
زیر بارش برفی شدید
سینه چاک
عاشق شوم !
تا مرا گرم
در آغوش کشد
و من برای اولین بار
زار
زار
گریه کنم !
او مرا
ذره ذره
ببوسد
و من
ذره
ذره
زیر پایش
جاری شوم !
تا او شال گردن خودش را
به من تقدیم کند
و من
شعر های سپیدم را
به او!
اگر ترک کند مرا
جیغی سپید بکشم
و خودم را
با شال گردنش
از شاخه های بید
حلق آویز کنم
و یا
در ظهری آفتابی
به نشان اعتراض
خودم را
در ملا عام
به آتش بکشم !
کاش
من هم
آدم برفی بودم !
کاش
من
هم
عاشق
می شدم:
مثل آدم ها !
۲۴مهر ۹۴
مسعود احمدی
تهران .
بخش شعر سپید | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران