خـاسـت اندر مصـر قحـطی ناگهانخـلـق می مردند و می گـفـتـند نانجـملـه ره خـلـق بـر هم مرده بـودنـیـم زنـده مـرده را مـی خـورده بـوداز قـضـا دیـوانـه چـو…
خـاسـت اندر مصـر قحـطی ناگهان | خـلـق می مردند و می گـفـتـند نان |
جـملـه ره خـلـق بـر هم مرده بـود | نـیـم زنـده مـرده را مـی خـورده بـود |
از قـضـا دیـوانـه چـون آن بــدیـدای | خـلـق مـی مـردند و نـامـد نان پـدید |
گــفـــت ای دارنــده دنــیــا و دیــن | چــون نــداری رزق کــمــتـــرآفــریــن |
هـرک او گـسـتـاخ این درگـه شـود | عـذر خــواهـد بــاز چــون آگـه شــود |
گر کژی گوید بدین درگه نه راست | عذر آن داند به شیرینی نه خواست |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج