تا عاشق جامی نشوی خام ره هستی
از عشق به معنا نرسی بی هنر هستی
تا دل ندهی بر مه و مهتاب. خموشی
تا طالب لیلی نشوی خواب ره هستی
از جزئ به آن کل نرسی نارس و پستی
تمرین نکنی عاشقی و عشق چه هستی
بر موی بزن شانه و لب بوسه بگیرش
تا زلف نبینی و نمیری….. که پرستی
چشمی و لبی و نفسی را….. بدم آور
تا چشم و دل و دیده نبینی تو نرستی
از هر الهیی…. راه به الله طلب کن
در دایره آن نقطه ی پرگار تو هستی
از عشق به معنا نرسی بی هنر هستی
تا دل ندهی بر مه و مهتاب. خموشی
تا طالب لیلی نشوی خواب ره هستی
از جزئ به آن کل نرسی نارس و پستی
تمرین نکنی عاشقی و عشق چه هستی
بر موی بزن شانه و لب بوسه بگیرش
تا زلف نبینی و نمیری….. که پرستی
چشمی و لبی و نفسی را….. بدم آور
تا چشم و دل و دیده نبینی تو نرستی
از هر الهیی…. راه به الله طلب کن
در دایره آن نقطه ی پرگار تو هستی
شاعر قاسم رندی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو