روزی که کودکانه ، به تصویر خویشتن در چشمه ها و اینه ها دیده دوختم پنداشتم که اینه ، همتای چشمه است وین هر دو در نگاه نخستین برادرند پنداشتم که هر که د…
روزی که کودکانه ، به تصویر خویشتن در چشمه ها و اینه ها دیده دوختم پنداشتم که اینه ، همتای چشمه است وین هر دو در نگاه نخستین برادرند پنداشتم که هر که در ایینه بنگرد در چشمه نیز ، چهره ی او جلوه می کند وان چهره های تیره و روشن ، برابرند پنداشتم که چشمه اگر خفته در چمن ایینه ای است عاشق دیدار آفتاب وینک ، بر آن سر است که از اوج آسمان خورشید را برهنه فرود آورد در آب پنداشتم که در شب تار اتاق من ایینه ، چشمه ای است که آرام و بی خروش می ریزد از بلندی دیوار بر زمین وندر زلال جاری او ، اشتیاق من کم کم رسوب می کند و می رود به خواب آری ، هزار بار تصویر من در اینه و چشمه ، غرق شد یا خود در آن دو چشم درخشان ، رسوب کرد تا ناگهان ، جوانی ناپایدار من چون آفتاب ، در شب غربت ، غروب کرد بعد از غروب او وقتی که ماه از دل مرداب آسمان سر می کشد برون من با رسوب خاطره ، آغشته ام هنوز من ، چشمه سار اینه را با عصای وهم آشفته می کنم که مگر از رسوب او تصویر کودکانه ی خود را برآورم زیرا که من ، حریص تر از سالیان پیش در جستجوی صورت گمگشته ام هنوز اما در اینه کنون ، به جای چهره ی آن طفل خردسال سیمای سالخورده ی مردی سپید موست کز مرگ می هراسد و با خویش ، دشمن است ایینه ، چشمه نیست ایینه قاب عکس کهنسالی من است
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج