برف خیال تو در دست های دوستی من بیش از دمی نماند ای روح برفپوش زمستان پنداشتم که پیک بهاری پیراهنت به پاکی صبح شکوفه هاست پنداشتم که می رسی از راه فرخ…
برف خیال تو در دست های دوستی من بیش از دمی نماند ای روح برفپوش زمستان پنداشتم که پیک بهاری پیراهنت به پاکی صبح شکوفه هاست پنداشتم که می رسی از راه فرخنده تر ز معنی الهام در لفظ زندگانی من ، خانه می کنی پنداشتم که رجعت سالی از بعد چهار فصل با بعثت خجسته ی خورشید در شام جاهلیت یلدا اما ،تو فصل پنجم عمر دوباره ای ای روح سردمهر زمستان دیگر از آن طلوع طلایی چه مانده است جز این غروب زرد ؟ روز خوشی که دیدم ایا به خواب بود ؟ شب با هزار چشم خندد به من که : خواب خوشی بود روز تو روزی که شمع مرده در آن ، آفتاب بود
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج