لال ماندی عشق من امّا سراپا خواهشی
از نگاهت درک کردم ، تشنه ی آرامشی
لرز داری ، هی عرق می ریزی و کم طاقتی
خوب می فهمم خمارِ یک گِرَم آسایشی
سعیِ بیهوده نکن ، قایم نخواهد شد عزیز
سایه های بغض پشتِ هیچ نوع آرایشی
این سکوتت میخ می کوبد به اعصابم فقط
حال که توی خودت درگیر صد ها چالشی
قورت دادی گریه هایت را در آغوشِ پیاز
شام داری هر شب امّا سیرِ سیر از سازشی
آه می ترسم که بدجوری دهن لقّی کند
در قیامت تخت خوابت از نمِ روبالشی
با عزیزم هی صدایم می کنی عشقم ولی
توی افکارت نمی گویی خدایی ، داعشی
سخت میمانم ولی حالا که می خواهی برو
لال ماندی عشق من امّا سراپا خواهشی
شاعر علی بیگی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو