قدری آهسته برو این غزلم جا مانده !
طعم آن بوسه ی دیرین به تمنا مانده !
طعم آن بوسه ی دیرین به تمنا مانده !
می روی ، خاطره ها سوی دلم می آیند
از شما خاطره ی آن دو سه شب ها مانده
یک نظر پشت سرت کن نفسی هست هنوز
مژه ای تر شده پشتت به تماشا مانده !
فارغ از این دل و عشقی که تو با خود بردی
صد هزاران اگر و شاید و اما مانده…
من اسیر قفس عشق تو بودم ، اما
بی تو یک عمر برایم غم عظمی مانده !
تو زلیخا صفتی ، گمشده ی کنعانم !
یوسف گمشده درگیر زلیخا مانده
من و تو “ما” نشدیم ، قسمت ما هم این است
به سلامت بروی گرچه مسیحا مانده !
“مسیحا-اردیبهشت ۹۵”
شاعر علی اصغر عزیزی ( مسیحا )
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو