قالب شعر:
ایوان خودش چو تشنه،کوثر بی تن بخشکید
گفتا ز من تو سوزی،کوثر به تو کذایید
گفتم ندارم عصای،گر افتم چو خاکم
گفتا چه خشکپاره ای؟بر تن مرا بشویید
گفتم که ابر مویش آونگ عالم شکست
گفتا تو چون حجابی،گر افتی کتابید
گفتم که سوز چشمش به نی چه تیزی بداد
گفتا که نِی به روح دِهْ،چو او نوشت بمردید
گفتم نهی!ز سر رو!جان از سرم نرفته
گفتا هوا،شمعی نسوزد؟چون دم زنی فروغید
گفتم که سی پاره گو،کز خون خود امانت
گفتا زِها، که بنوشت؟بر خط خود نویسید
گفتم نگو دگر هیچ!که کفرست و همه بسوزید!
گفتا که ما بسوختیم،چون ساقی خود سقائید
گفتا که شمس در انتظارت به زهره آتش بداد
گفتم بدین عالم،کسوف چو معجزه دیدید
گفتم شمس شما کیست؟کین چنین همه بمردید؟
گفتا که ما وراییم،هیچ،اینجا نگنجید
گفتم که من همانم کز سوز رویش مست
گفتا بسوز!گلستان،همچو رسی به خورشید