محمد مهدی سروش
صدایم کن در این ظلمت در این زندانیِ پنهان
در این شورِ نمایان و در این معشوقِ بی پایان
نفس دادم که تا اینجا در این مضحک نمایان ها
که تا رستم در آید از منِ این زنده قافل را
صدایم کن تا گر رسد صدایت بر سر منِ قافل
تا که از حالم بدانی و بدانی زنده مانده ام
بدانی زنده مانده ام بدانی زنده مانده ام
بدانی گر تو را با من نبوده مرگِ حتمی را
چرا باید نباید این رسمِ دل دادگی با من
هر آن دَم که توی بی من گذر باشد به این اقبال
به این اقبال بد ما را گذر گردد خدا ناگاه
صدایم کن هر آن دم بر نفس آید به گونه جاریِ ما را
به گونه اشکِ ما باشد که جاری در نفس ما را
صدایم کن بگو مهدی به دیدارت وصال آید
که سالی در اعدادِ نُه و پنجش خدا باشد
بخش شعر سپید | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران