چـون بـه رخ چـین سـر زلف چـلیپـا فـکنیسرم آن بـخت ندارد که تو در پـا فکنیتا به کی بـار خم زلف کشی بر سر دوشکـاش بـرداری و بـر گـردن دلها فـکـنیعقده ها…
چـون بـه رخ چـین سـر زلف چـلیپـا فـکنی | سرم آن بـخت ندارد که تو در پـا فکنی |
تا به کی بـار خم زلف کشی بر سر دوش | کـاش بـرداری و بـر گـردن دلها فـکـنی |
عقده هایی که بـدان طره پـرچـین زده ای | کاش بـگشایی و در سنبل رعنا فکنی |
چون به هم برفکنی طره مشک افشان را | آتـشـی در جـگـر عـنـبـر سـارا فـکـنی |
گـر تــو زیـبــا صــنـم از پــرده درآیـی روزی | کار خـاصـان حـرم را بـه کلیسـا فـکنی |
وقـتـی ار سـایه بـالـای تـو بـر خـاک افـتـد | خـاک را در طـلـب عـالـم بـالـا فـکـنـی |
گــفــتــی امـروز دهـم کــام دل نـاکــامـت | آه اگـر وعــده امـروز بــه فــردا فـکـنـی |
گر تـو یوسـف صفت از خـانه بـه بـازار آیی | دل شهری همه بـر آتـش سودا فکنی |
تـیـغ ابـروی تـو را این هـمـه پـرداخـتـه انـد | که سـر دشـمن دارای صـف آرا فـکنی |
ناصـرالدین شـه غـازی که سـپـهرش گوید | باش تا روزی زمین گیری و اعدا فکنی |
چــاره آن دل بــی رحــم فـروغــی نـکـنـی | گر ز آه سـحـری رخـنه بـه خـارا فکنی |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج