فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 5 اردیبهشت 1404

پایگاه خبری شاعر

شماره ٤٨٧: نه تنها از نشاط می لب جانانه می خندد

نـه تـنـها از نـشـاط مـی لـب جـانـانـه مـی خـنـددکه سر تا پای او چون شاخ گل مستانه می خنددچه پـروا دارد از سنگ ملامت هر که مجنون شد؟که کبـک مست در کهس…

نـه تـنـها از نـشـاط مـی لـب جـانـانـه مـی خـنـدد که سر تا پای او چون شاخ گل مستانه می خندد
چه پـروا دارد از سنگ ملامت هر که مجنون شد؟ که کبـک مست در کهسـارها مستـانه می خـندد
زخـجـلـت می کـند صـد پـیرهن تـر گـریه تـلـخـش درین گـلـزار چـو گـل هر کـه بـیدردانـه مـی خـنـدد
نــمــی گــردد دل آگــاه شــاد از عــشــرت دنــیــا دریـن مـاتـم سـرا یـا طـفـل یـا دیوانـه مـی خـنـدد
شد از اشک پـشیمانی شفق گون صبـح را دامن سـزای آن که از غـفـلت درین غـمخـانه می خـندد
حـبـاب آسـا بـه بـاد بـی نـیـازی مـی دهـد سـر را درین دریا سـبـک عـقـلی که بـیبـاکـانه می خـندد
زغـربـت مـی گـشـایـد عـقـده دل تـنـگـدسـتـان را چـو دور از طـره شـمـشـاد گـردد شـانه می خـندد
نـشـاط خـواجـه غـافـل بــود از جــمـع سـیـم و زر کـه از بـالـای گـنـج این جـغـد در ویرانه مـی خـندد
اگـر خـارسـت، اگـر گـل، مـایه خـوشـحـالـیی دارد کـلـید و قـفـل این مـنزل بـه یک دندانه مـی خـندد
نه از شادی است، بر وضع جهانش خنده می آید دریـن عـبـرت سـرا صـائب اگـر فـرزانـه مـی خـنـدد

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج