چمن پـیرا نه گل را دستـه در گلزار می بـنددکـه گـل در روزگـار حـسـن او زنـار مـی بــنـددچو عشق بی تکلف دست بردار از خودآراییکه بـتوان زیج بـستن عقل تا …
چمن پـیرا نه گل را دستـه در گلزار می بـندد | کـه گـل در روزگـار حـسـن او زنـار مـی بــنـدد |
چو عشق بی تکلف دست بردار از خودآرایی | که بـتوان زیج بـستن عقل تا دستار می بـندد |
تـو کز سـر طـریقت غـافلی از شـرع در مگذر | کـه بـر عـارف شـود احـرام اگـر زنار مـی بـندد |
نبـیند داغ غـربـت وقت رحـلت عـاقبـت بـینی | که پیش از مرگ چشم از عالم غدار می بندد |
زعاجـز نالی ما مهربـان شد چرخ سنگین دل | گــیـاه مـا زبــان بــرق بــی زنـهـار مـی بــنـدد |
خـزان را غنچـه این بـوسـتـان در آستـین دارد | چـمـن پـیـرا زغـفـلـت رخـنـه دیـوار مـی بـنـدد |
بـه دردش می رسد دانای اسرار نهان صائب | زعرض حـال خود هر کس لب اظهار می بـندد |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج