فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 27 اردیبهشت 1404

پایگاه خبری شاعر

شماره ٤٨١: گفتی که وقت سحر سویت کنم گذری

گفتـی که وقت سحـر سویت کنم گذریتـرسم ز پـی نرسـد این شام را سـحـریخواهم که با تو شبی در پرده باده خورمگـر خـون مـن بــخـوری ور پـرده ام بــدریآغــاز ه…

گفتـی که وقت سحـر سویت کنم گذریتـرسم ز پـی نرسـد این شام را سـحـری
خواهم که با تو شبی در پرده باده خورمگـر خـون مـن بــخـوری ور پـرده ام بــدری
آغــاز هـر طــربــی انـجــام هـر طــلـبــیهم ماه نوش لبـی و هم سر و سیمبـری
سـرچـشـمه نمکی خـورشـید نه فـلکیهـم فــتــنـه مـلـکـی هـم آفـت بــشــری
دل بـند و دل گـسـلی، در دلبـری مثـلیهـم در حـضـور دلـی هم غـایت از نـظـری
بـی پـرده گر قدمی سوی چـمن بـچمیهم جـیب غـنچـه دری هم آب گـل بـبـری
بـگشـا بـه بـذله دهن نرخ شـکر بـشـکنزیرا که وقت سـخـن شیرین تـر از شکری
در شـاه راه طـلـب جـانـم رسـید بـه لـبلـیکـن ز سـر لـبـت هـیچـم نـشـد خـبـری
در عین خـسرویم مملوک خویش بـخوانافــزوده کــن ز کــرم بــر قــدر مـن قــدری
یـارب مـیـان تــو را هـیـچ آفـتــی نـرســدکز بهر کشتن من خوش بسته ای کمری
هر دم ز شوق لبـت در خون تـپـیده دلیهر سو ز دسـت غمت در پـا فتـاده سری
تـا کی خبـر نشوی از حـال خستـه دلانگـویـا ز عـدل مـلـک یـک بـاره بـی خـبـری
سـلطـان روی زمین بـخـشـنده ناصـردینکـز جـود مـتـصـلـش رفـت آب هـر گـهـری
مـاهی کـه تـیره نمـود روز فـروغـی خـوداز وی نـدیـده فـلـک تــا بــنـده تــر قـمـری

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج