من از کـمال شـوق ندانم که این تـوییتـو از غـرور حـسـن ندانی کـه این مـنمگـر بــرکـنـنـد دیـده ام از نـاخـن عـتــابگـر دیـده از شـمـایـل خـوب تـو بــرک…
من از کـمال شـوق ندانم که این تـویی | تـو از غـرور حـسـن ندانی کـه این مـنم |
گـر بــرکـنـنـد دیـده ام از نـاخـن عـتــاب | گـر دیـده از شـمـایـل خـوب تـو بــرکـنـم |
بگذشتم از بهشت بـرین آستین فشان | تــا خـاک آسـتـان تـو کـردنـد مـسـکـنـم |
مـشـنو ز من بـه غـیر نواهای سـوزناک | زیرا کـه دسـت پـرور مـرغـان گـلـشـنـم |
آن قمری حدیقه عشقم که کرده بـخت | زلـف بــلـنـد ســروقــدان طــوق گـردنـم |
شـاهـین تـیـر زپـنـجـه دشـت مـحـبـتـم | زان شـد فراز سـاعد شـاهان نشـیمنم |
تـا خـار عشـق گوشـه دامان من گرفت | گـلـهای اشـک ریخـت بـه گـل زار دامنم |
تا سر نهاده ام به ارادت به پای دوست | آمـاده مـلــامـت یـک شــهـر دشــمـنـم |
بـیرون چـگونه می رود از کین مهوشـان | مهری کـه همچـو روح فـرورفـتـه در تـنم |
تـا چـشـم من فتـاد فروغـی بـه روی او | خورشید برده روشنی از چشم روشنم |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج