خـاک سـر راهت شدم ای لعبـت چـالاکبــرخـیـز پـی جـلـوه کـه بــرداریـم از خـاکاز عـکـس رخـت دامـن آفـاق گـلـسـتــانوز یـاد لـبــت خــاطــر عـشــاق طـربـ…
خـاک سـر راهت شدم ای لعبـت چـالاک | بــرخـیـز پـی جـلـوه کـه بــرداریـم از خـاک |
از عـکـس رخـت دامـن آفـاق گـلـسـتــان | وز یـاد لـبــت خــاطــر عـشــاق طـربــنـاک |
هم زخـم ز شـسـت تـو شود مایه مرهم | هـم زهـر ز دسـت تـو دهـد نـشئه تـریـاک |
بــا چـشـم تــو آسـوده ام از فـتــنـه ایـام | بـا خـوی تـو خـوش فارغـم از تـندی افلاک |
جور است که در جام فشانند به جز می | حیف است که بر خاک نشانند به جز تاک |
در دیر مغـان بـاده ننوشـم بـه چـه دانش | وز مغبـچـگان دیده بـپـوشم بـه چـه ادراک |
بـر هر سـر شاخـی که زند بـرق محـبـت | نه شاخ بـه جا ماند و نه خار و نه خاشاک |
گوشم همه بـر ناله زار دل خـویش است | چـون گوش جـگـرسـوخـتـگـان بـر اثـر راک |
فـریاد کـه از دسـت گریبـان تـو ما راسـت | هم جـامه صـدپـاره، هم سـینه صـد چـاک |
بـا این همه آبـی که فروریختـم از چـشم | خـاک سـر کـویت نشـد از چـهره من پـاک |
بـا بـوس و کـنـاری ز تـو قـانع نتـوان شـد | می ریز بـه پـیمـانه کـه مـردیم ز امـسـاک |
مـشـکـل بـرود زنـده ز کـوی تـو فـروغـی | کـایمن نتـوان بـودن از آن غـمـزه بـی بـاک |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج