جـان سـپـاری بـه ره غـمـزه جـانـان بـایـدتـیـربــاران قـضـا را سـپــر از جـان بــایـدبـگذر از هر دو جـهان گر سر وحـدت داریدامـن کـفـر رهـا کـن گـرت ای…
جـان سـپـاری بـه ره غـمـزه جـانـان بـایـد | تـیـربــاران قـضـا را سـپــر از جـان بــایـد |
بـگذر از هر دو جـهان گر سر وحـدت داری | دامـن کـفـر رهـا کـن گـرت ایـمـان بـایـد |
از پـریشـانی اگر جـمع نگردد غم نیسـت | هر که را بـویی از آن زلف پـریشان بـاید |
گـریه چـون ابـر بـهاری چـه کـند گـر نکـند | هر که را کامی از آن غنچـه خندان بـاید |
آن کـه منع دلـم از چـاک گـریبـان تـو کـرد | خاکش اندر لب و چاکش به گریبان باید |
چشم من قامت دل جوی تو را می جوید | زان که بـر دامن جـو سـرو خـرامان بـاید |
عـاشـقـان جـز دهنـت هیچ نخـواهند آری | تـشنه کامان تـو را چـشمه حـیوان بـاید |
عکس رخسار تـو در چشم من افتـاد آری | شمع افروخته را رو بـه شبـستـان بـاید |
از سر کوی تـو حـیف اسـت فروغی بـرود | کـه گلسـتـان تـو را مرغ غـزلخـوان بـاید |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج