جـان بــه لـب آمـد و بــوسـیـد لـب جـانـان راطـلـب بــوسـه جــانـان بــه لـب آرد جـان راسـر سودا زده بـسـپـار بـه خـاک در دوسـتکه از این خـاک تـوان یا…
جـان بــه لـب آمـد و بــوسـیـد لـب جـانـان را | طـلـب بــوسـه جــانـان بــه لـب آرد جـان را |
سـر سودا زده بـسـپـار بـه خـاک در دوسـت | که از این خـاک تـوان یافت سر و سـامان را |
صـد هـزاران دل گـم گـشـتـه تـوان پـیدا کـرد | گر شـبـی شـانه کند موی عبـیر افشـان را |
زده ره عــقـل مـرا، حــور بــهـشــتــی رویـی | که بـه یک عشـوه زند راه دو صد شیطان را |
سـسـت عهدی که بـدو عهد مودت بـسـتـم | تـرسم آخر که بـه سختـی شکند پـیمان را |
ابــر دریـای غــمـش ســیـل بــلــا مـی بــارد | یا رب از کـشـتـی مـا دور کـن این تـوفـان را |
حـیف و صد حـیف که دریای دم شـمشیرش | این قدر نیسـت که سـیراب کند عطشان را |
بــــا دم نـــاوک دل دوز تــــو آســــوده دلـــم | خوش تر آن است که از دل نکشم پیکان را |
عین مقصود ز چـشم تـو کسی خواهد یافت | کـه زنـی تـیـرش و بـر هـم نـزنـد مـژگـان را |
گر سیه چشم تو یک شهر کشد در مستی | لعل جـان بـخـش تـو از بـوسه دهد تـاوان را |
دوش آن ترک سپاهی بـه فروغی می گفت | که مسـخـر نتـوان سـاخـت دل سـلطـان را |
آفــتــاب فــلــک فــتــح مــلــک نــاصــر دیــن | که بـه هم دسـتـی شمشیر گرفت ایران را |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج