چـشم مسـتـش نه همین غارت دین و دل کردکه بـه یک جـرعه مرا بـی خـود و لایعـقل کردچـشـم بـد دور ازین فتـنه که عـاقل بـرخـاسـتکـه بـه یک جـلوه مرا از دو ج…
چـشم مسـتـش نه همین غارت دین و دل کرد | که بـه یک جـرعه مرا بـی خـود و لایعـقل کرد |
چـشـم بـد دور ازین فتـنه که عـاقل بـرخـاسـت | کـه بـه یک جـلوه مرا از دو جـهان غـافـل کـرد |
زد بـه یک تـیغم و از زحـمت سـر فارغ سـاخـت | رحـمـتــی کـرد اگـر در حــق مـن قـاتــل کـرد |
دل بـه شیرین دهنش دستـی اگر خواهد یافت | کام یک عمر بـه یک بـوسـه تـوان حـاصل کرد |
نـه مـرا خـواهش حـور اسـت و نـه امـید قـصـور | یــاد او آمــد و فــکــر هــمــه را بـــاطــل کــرد |
گفتـم آسـان شـود از عشـق همه مشـکل من | آه از ایـن کــار کـه آســان مـرا مـشــکـل کـرد |
وقــتــی از حــالــت عــشــاق خــبــردار شــدم | که مرا عشق تـو خـون در دل و در پـا گل کرد |
این سلاسل که تو داری همه را حیران ساخت | وین شمایل که تو داری همه را مایل ساخت |
شــبــی افــتــاد بـــه بـــزم تــو فــروغــی را راه | عشق تـا محـشـرش افسـانه هر محـفل کرد |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج