ای رفـتـه رونـق از گـل روی تـو بــاغ رانـزهـت نـبــوده بـی رخ تـو بــاغ و راغ راهر سال شهر را ز رخت در چهار فصلآن زیب و زینت است کزا شکوفه باغ رادر کـ…
ای رفـتـه رونـق از گـل روی تـو بــاغ را | نـزهـت نـبــوده بـی رخ تـو بــاغ و راغ را |
هر سال شهر را ز رخت در چهار فصل | آن زیب و زینت است کزا شکوفه باغ را |
در کـار عـشـق تــو دل دیـوانـه را خـرد | زآن سان زیان کند که جـنون مر دماغ را |
زردی درد بــر رخ بــیـمـار عــشــق تــو | اصـلیسـت آنچـنانکـه سـیاهی کـلاغ را |
دلـرا بـرای روشـنی و زندگـی، غـمـت | چون شمع را فتـیل و چو روغن چـراغ را |
اول قدم ز عـشـق فـراغـت بـود ز خـود | مـزد هـزار شــغــل دهـنـد ایـن فــراغ را |
از وصل تـو نصیب بـرد سـیف اگر دهند | طــوق کــبـــوتـــر و پـــر طـــاوس زاغ را |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج