آتش در آب های روان بر فروخت ماه برخاست باد و آتش تندش فرونشست اما ، در آب ساکن زیر درخت ها عکسی فکنده بود که پیوسته می گسست باران ، به گریه بار سفر بس…
آتش در آب های روان بر فروخت ماه برخاست باد و آتش تندش فرونشست اما ، در آب ساکن زیر درخت ها عکسی فکنده بود که پیوسته می گسست باران ، به گریه بار سفر بسته بود و ، شب در بستر گشوده ی او خفته بود مست تا برتن برهنه ی او خیره ننگرد دست درخت راه نظر بر ستاره بست دست درخت را در دست خود فشردم ، رگ های او شکست مهتاب ، عمر شب را در شیشه کرده بود چون شیشه بر زمین زده شد ، آفتاب رست
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج