پرستش مددی
دستم بگیر تا شب بی انتها ببر
شب را به اوج خلسه ی بی ادعا ببر
شاید که نذر مردم دانا روا شود
شعر مرا به محفل درد آشنا ببر
پائیز فصل خشک نگاه کبوتر است
باران بیا هوای مرا تا خدا ببر
از کاج های سر به فلک تا شکوه سرو
این مرغ را به باغ غزل ها ، رها ببر
آسوده ام به دامن غم های بی کسی
افتاده را بلند کن و بی هوا ببر
من زنده ام به شرح نگاهی که زنده است
وقت ” پرستش ” ت دل اهل دعا ببر
پرستش مددی
۱۳۹۵.۰۸.۱۹
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران