گفتي:زسربيرون كنم انديشه ايام را
دست فراموشي دهم آن عشق بي فرجام را”
گفتي:رهاشوازمن وياري بجزمابرگزين”
گفتم:توخواهي برگزين ماييم واين يك جام را”
گفتي:كه آزادي خوش است ازدام مابگذربرو”
گفتم:هواخواه توأم دل مي پسندددام را”
گفتي:براه مابلاست،راهي دگربگزين زما”
گفتم:چه ميگويي كه دل نابرگرفته است كام را”
گفتي:بس است ديگر بروماندن طريقي بس خطاست “
گفتم:كه مارفتيم ليك ،ازدل مبرايام را
گفتي:كه برخيزوببين رسواي بي دلبرشدي؟
گفتم كه رسوايي خوش است
باخودبرم اين نام را
سيدجمال نوري
٤/٩/ ١٣٧٨٩
دست فراموشي دهم آن عشق بي فرجام را”
گفتي:رهاشوازمن وياري بجزمابرگزين”
گفتم:توخواهي برگزين ماييم واين يك جام را”
گفتي:كه آزادي خوش است ازدام مابگذربرو”
گفتم:هواخواه توأم دل مي پسندددام را”
گفتي:براه مابلاست،راهي دگربگزين زما”
گفتم:چه ميگويي كه دل نابرگرفته است كام را”
گفتي:بس است ديگر بروماندن طريقي بس خطاست “
گفتم:كه مارفتيم ليك ،ازدل مبرايام را
گفتي:كه برخيزوببين رسواي بي دلبرشدي؟
گفتم كه رسوايي خوش است
باخودبرم اين نام را
سيدجمال نوري
٤/٩/ ١٣٧٨٩
شاعر سیدجمال نوری
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو