نیلوفر مسیح
« ستاره کورد»
درون شب نشسته است
وهی تاب می دهد
خورشید سترگ را بر سینه اش
مزرعه
گندم
داسهای تیز
از گذشته می آمد
اما خودش را میان حادثه جا مانده بود
آسمان
پرنده های سیاه
کودکان لخت
پرده را کنار می رود
پلک پنجره می پرد
و گلدان گل سرخ خنده می شود فضای اتاق را
_شب از نیمه گذشته است!!
_اما در روز کسی که خورشید را نمی بیند
پس بگذار…
ومتن لبریز می شود از مهمانی که ناخوانده ,
خوانده بود تمام سپیدی های چشمش را
_رازهایی هست که همه مجاز به دانستنش هستند
رازهایی هست که هیچ کس مجاز به دانستنش نیست
و تو بر گزیده ای ,تا رازهایی را بدانی
که هیچ کس مجاز به دانستنش نیست
تنها تو انتخاب کرده ای ,تنها تو!
و زن از خودش در گذشته سکوت می کند
□
دیوار
زنجیر
شب بیدارها
□
اما
زهدان شب آبستن زمهریر
_کی؟
_وقتی که خنده هامان مملو از شکوفه های گندم بود!
_آخر چرا؟
□
مزرعه
آتش
داسهای سیاه
□
_نفهمیدیم چرا؟
می گفتند آزادی انسان از بند!
_از بند کی؟
_از بند مترسکها اما…
_اما چه؟
_اما بندها بیشتر شد وشب سیاهتر
حتی روزهامان نیز بوی شب گرفت
و انسانها زنجیری تر
_یعنی چه؟
□
آسمان
باران آتش
دستهای بی تن
[و صلیب سرخ آنچنان از شرم سرخ شده بود که هنوز هم چهار گوشه دنیا بوی خون میدهد و باروت]
□
_واین خورشید سترگ؟؟
_یک شب به مهمانی چشمم آمد
و تمام رازهای مگو را به گوشه گاه سینه ام گره زد
می گفت:تنها تو انتخاب کرده ای
در خورشید نشستن را
میان شب های بیدار
_سر انجامش چه شد؟
□
دیوار
گلوله
ستاره قطبی
□□
درون شب نشسته است
وهی تاب می دهد
خورشید سترگ را برسینه اش
زنی که انتخاب کرده بود
گیسوان بریده را
و یک تفنگ…
نیلوفر مسیح
بخش شعر سپید | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران