صفحه ی خیالم را نقش آن کمان ابروست این سر بلاکِش را کج خیالی از این روست چشم و روی او با هم سازگار و ، من حیران کاین سپیدی بخت است آن سیاهی ی جادوست ع…
صفحه ی خیالم را نقش آن کمان ابروست این سر بلاکِش را کج خیالی از این روست چشم و روی او با هم سازگار و ، من حیران کاین سپیدی بخت است آن سیاهی ی جادوست عقل ، ره نمی جوید در خیال مغشوشم این کلاف سر در گم یادگار آن گیسوست چون ستاره در ساغر ، چون شراره در مجمر برق عشق سوزانش در دو دیده ی دلجوست همچو گل مرا بینی ، سرخ روی وخندان لب گرچه هر دمم از غم ، نیش خار در پهلوست شوخ پر گناهش را ، مست فتنه خواهش را چشم دل سیاهش را عاشقانه دارم دوست با خیال آن لبها ، گفته این غزل سیمین لطف و شور و شیرینی در ترانه اش از اوست
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج