نگاهم کن پراز افسون فردایم
مراازخود رهایم کن
پرااشوب وپررازم
نگاهم کن بگو بامن بگو از قصه فردا
چراپس قصه ماشد
پرازتلخی فرداها
نگاهم کن شده بارونی چشمانم
پرازغصه پراز غم شد تمام ارزوهایم
من از این بازی عشقت
پراز تردیدفردایم
نگاهم کن چه اندوهی
نشست کنج چشمانم
مرااز خود رهاکردی
به سوی دلخوشی محض
نگاهم کن ببین ازمن
چه مانده درتن وجانم
تمام زندگی دردشد
پراز مرگی که پایانم
مراازخود رهایم کن
پرااشوب وپررازم
نگاهم کن بگو بامن بگو از قصه فردا
چراپس قصه ماشد
پرازتلخی فرداها
نگاهم کن شده بارونی چشمانم
پرازغصه پراز غم شد تمام ارزوهایم
من از این بازی عشقت
پراز تردیدفردایم
نگاهم کن چه اندوهی
نشست کنج چشمانم
مرااز خود رهاکردی
به سوی دلخوشی محض
نگاهم کن ببین ازمن
چه مانده درتن وجانم
تمام زندگی دردشد
پراز مرگی که پایانم
شاعر سارافلاح (خزان)
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو